![سیناپس](https://magnifisonz.com/wp-content/uploads/2016/12/Blaga-Dimitrova-22-768x576.jpg)
دوستی دارم که به قول یکی دیگر از دوستان، بابت خویِ آرامش، موهبتی که من از آن بهرهی چندانی نبردهام، توان و حوصلهاش برای خواندن اشعار ترجمهای فراوان است؛ و البته بارها برایم پیش آمده که با شوق و ذوق مجموعه شعری از شاعری توانمند را انتخاب کردهام اما با چیزی مواجه شدهام که ترجمهاش آنرا مبدل به موجود مهملی کرده است. به همین سبب قید جستوجو برای یافتن مجموعههای شعر را به کل زدهام آنقدر به کرات این اتفاق برایم افتاده و آنقدر این سوالِ مکرر بعد از روبرویی باهاشان در سرم وسواس شده آن هم تا چند روز:«آخه مگه مجبورید ترجمه میکنید؟». حال قید جستوجو برای یافتن شعر را بزنیم ولی مگر میشود بیخیالِ شعر خواندن شد؟ این امر محالی است حداقل برای من بهویژه در زمستانها؛ بهویژه در این دوران تاریک و چرک و تیره که همگی تا چانه در ظلمات فرو رفتهایم. از اینرو و باید بگویم خوشبختانه چنین دوستی دارم که هر وقت دیداری تازه میکنیم سراغ از مجموعه اشعار قابل خوانشی بگیرم که یافته است(گرچه لطف بیکرانش پیشدستی هم میکند). و خاطرم هست نخستین بار هم توسط همین رفیق با ترجمههای آقای «حمیدرضا آتشبرآب» آشنا شدم و مجموعهی بینظیر «عصر طلایی و عصر نقرهای شعر روس» و چه لذت بیحد و حصری که نبردم.
اما اینبار که از آخرین دیدارمان هم دیری میگذشت وقتی وارد خانهاش شدم بیش از پیش گرداگرد اتاقها را کتابها فراگرفته بودند؛ طوری که دیگر میتوان گفت آنجا بیشتر به کتابخانه میمانست تا منزل مسکونی. کتابها، عنوانها و میلیونها واژه که در کنار هم آرمیدهاند؛ و آن حس دلنشین که میدانی قرار است حتما با چند کتاب فوقالعاده آشنا شوی. مابین صحبتهای معمولمان هر چند دقیقه یکبار ناخودآگاه مشغول کتابها میشدم و در پایان روز و هنگام رفتن هم آن پرسش همیشگی:«از این کتابها کدومشون رو ببرم؟ و البته که شعر» و شعر و بیشتر شعر و همیشه شعر. چند نسخهای برایم انتخاب کرد و دربارهی هر کدام توضیحاتی میداد و روی نکاتی تاکید میکرد و البته این یکی:«
بلاگا دیمیتروا، شاعر ملی بلغارستان»...
*
نیمهشب بود که گام به سرزمینِ شعری خانم «دیمیتروا» نهادم، خوابآلود بودم و خسته! اما هنوز چند قدم برنداشته بودم که نه از خواب اثری ماند و نه خستگی. به گمانم این است جان تازهای که شعر در وجود آدمیمیدمد. بیشترِ کتاب را یک نفس خواندم. فردا هم اولین کارم این بود که دوباره به سراغش بیایم تا ببینم با چه مواجه شدهام. چه شگفتیهایی. چه تصاویری. چه لحن و زبانی و از همه مهمتر که تمام اینها برای ما در کنار آن معنا میگیرند: چه ترجمهای! چه ترجمهی چیرهدستانهای. چه ترجمهی نازنینی توسط بانو «
فریده حسنزاده» برای این کتاب که صد البته بهراستی شایستهی آن است انجام گرفته...
*
هنوز چند سطری از اشعار نخوانده بودم که یکباره قطعه شعری در ذهنم احضار شد که پیشتر خوانده بودمش و حالا نام شاعرش به خاطرم نمیآمد اما حدس میزدم سراینده اشعار این کتاب نیز هموست(حالا دیگر نمیگویم مطمئن بودم)؛ شاعری که سروده است:
هراسناکتر از نابینایی
دیدن است با دو چشمِ باز
که چه بر سرِ این سرزمین میآید.
طاقت نداشتم صبر کنم که به یقین برسم! تا لابهلای این گنجینه بیابمش...
پس سرچ کردم!
بله، همان شاعر بزرگ است:
«بلاگا دیمیتروا»
«بلاگا دیمیتروا»
«بلاگا دیمیتروا»
و چندی بعد حین مطالعهی کتاب آن قطعه را در پیکرهی ایزدی شعری یافتم با عنوان «بذرهای زمستانی» که اینسان آغاز میشود:
سخن گفتن از سخنانِ ناگفته
*
دشت، رواندازی پشمین از برف بر سر کشیده
در رویای بذرهای بادآورده
خفته است.
ما سرتاسرِ این سرزمین را کلمه کاشتهایم.
در بهار چه خواهد روئید؟
.
.
.
و من از شعر همین را میخواهم، دقیقا همین؛ و این کتاب چه بسیار به لطف ارزانی میدارد.
پیام رنجبران(وبلاگ سیناپس)
نام کتاب: بلاگا دیمیتروا، شاعر ملی بلغارستان
متن دو زبانه
گزیده و ترجمه: فریده حسنزاده (مصطفوی)
نشر علم
برچسبها:
بلاگا دیمیتروا شاعر ملی بلغارستان،
فریده حسن زاده (مصطفوی)،
کتاب اشعار بلاگا دیمیتروا،
فریده حسن زاده بلاگا دیمیتروا،
هراسناکتر از نابینایی،
شعر و زندگی،
کتابهایی که باید بخوانیم،