هندیها دربارهی چاکراها
گفتهاند یا چینیها چه تفاوتی دارد؛ اصلا آیا حرفشان صحت دارد یا این چیزی که من
میگویم با آنچه آنان گفتهاند مرتبط است؟ باز هم چه اهمیتی خواهد داشت! من
از حفرههایی به قطر و طول تونل کندوان حرف میزنم در روانت. حفرههایی ژرف.
دریافتهای کُشنده. از حساسیتهای بیمارگونهات میگویم نسبت به رفتار و کلام آدمها
که وقتی کنار شکنندگیِ ترسانندهی اعصابت مینشیند مبدل به فاجعه میشود. و اینجا
واژهی «فاجعه» محل تاکید است. شاید هم، کسی چه میداند، این همان ادبیات باشد.
اینکه چونان ایزدی وارد روان آدمیمیشوی و میروی آنجا درون ذهنش مینشینی و
تحلیلش میکنی و سپس از چیزهایی میگویی که حتی خودش هم از وجودشان بیخبر است، و
تنها بعد شنیدن حرفهایت توجهاش بدان جلب میشود؛ هر چه هست چه رنجی، چه رنج
عظیمیدر خود نهفته دارد و چه انزوای هولناکی در پیاش؛ بهویژه وقتی ناخودآگاه
اتفاق میافتد که در بیشتر موارد نیز چنین است. به سرعت یک نگاه حادث میشود اما
به مدت چند روز در ذهنت کش میآید. سخت است از ذهنیت آدمها باخبر باشی؛ و مهلکتر
وقتی از آنها رفتاری میبینی، حرفی میشنوی و به جای دیدن و شنیدن آن، به آنچه در
پسش پنهان شده-یا تا آن زمان مخفی مانده- چشم میدوزی. آنچه میگوید و ناخودآگاه
انجام میدهد با آنچه در قفای ذهنش هست متفاوت است! و حتی گاهی کاملا برخلاف.
اینطور آنچه دریافتهای چون صاعقهی سهمگینی بر ریشهی روانت فرود میآید؛ دردآور
است، گونهای شکنجه و در نهایت دوری میآورد. گریز و تنهایی...
گاهی وقتها دلت میخواهد
گول بخوری. دلت تنگ میشود برای اینکه سرت کلاه بگذارند و این البته به معنای آن
سادگی بیحد و اندازهات نیست که از فریبهای متعدد طی زندگیات آسیب دیده است.
گاهی وقتها فقط دلت میخواهد گول بخوری؛ آنوقت چه آسان میشد همه چیز...
پیام رنجبران(وبلاگ
سیناپس)
برچسبها:
گاهی وقتها دلت میخواهد گول بخوری!،
چاکرا،
تنهایی،
انزوا،
ادبیات،
رنج،